با من

با من بگو درد دلت
با من بگو ساز دلت
با من بشین وقت سحر
با من ببین نقش حسرت


آهه دلم بین که بی تو چه باشوکوه می نوازد
من شدم شبنم لغزیدم  ز  چشمان غم
بشنو صدای قلبم که باز از فرو ریختن می گوید
لمس کن دست سردم را که بی تو گرمی ندارد
با توام ولی با تو نخواهم ماند
درد نرسیدن سنگین نیست؛ درد خواستن و گذشتن سنگین است
بار غم تقسیم کن؛ من هم خواستم؛ من هم لایق این غمم
نگاهم بی تو نوری ندارد ؛ نوره دو چشمانم توئی
به تو گفتم این عشق تا ندارد ؛ جاودانه دوست داشتنیه من
روحت شدم ؛ روحت خواهم ماند
زمان وصال با خدا با هم یکی خواهیم شد
صبر نوح از خدا طلب کردم
زمان وصال با خدا به تو خواهم رسید
بی توام  اما با تو زنده ام؛  جسمت ازآنم نیست روحت شدم

دستم از سنگ رود خروشان جدا کردم
با شوقی سرشار از رسیدن به سوی آبشار رفتم
پرت شدم؛ فشار آب قلبم فشرد؛ سنگ سخت قلبم شکست
فکر کردم دلم در انتهای آبشار انتظارم را میکشد
آه آهههههههههههههههههههههههههه دلم نیست!!!!!!!!
ای آب خروشان دلم را به تو سپرده بودم
آبشار گفت: دلت را بر نخواهم گرداند؛ گفتم: چرا؟؟
گفت : آنقدر پاک و زلال بود که با من یکی شد
گفتم : مرا هم با خود یکی کن
گفت : تو به زلالیه دلت نیستی
گفتم : میشوم
گفت : بدرود !!!!!!!!!!!!
گفتم : صبر کن ؛ خواهشی دارم
برگشت و نگاهم کرد
گفتم : حالا که با دلم یکی شدی؛ خود دلم هستی
برایت هدیه ای دارم؛ با فشارآب خروشانت دلم فشردی
با سنگ سختت آنرا شکستی؛ خونه پاک وسرخم تقدیم تو
گریستم قطره اشکی همراه قطره خون به او دادم
آنرا بوسید و ناپدید شد

از آنروز هر روز  به آبشار می آیم
که شاید باز او را ببینم
گوئی که مرا میبیند و پنهان میشود
اما قلبم قطره خونش را حس میکند
میدانم که همین نزدیکی هاست ؛ میدانم که او هم مرا میخواهد
آه آههههههههههههه که رود خروشان مارا از هم جدا کرد 

تورا خواهم دید ؛ به تو خواهم پیوست
روز پیوند من با خدا روز پیوند ماست